true
![](https://ecopersian.ir/wp-content/themes/RabinStudio/images/none.png)
در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، این سوال سوالی است که همه به نوعی با آن روبهرو میشوند:
«با پولت میخواهی چکار کنی؟ چکار باید بکنی تا از طریق پساندازهایت و استفاده بهینه از داراییهایت، بتوانی بیشترین بازدهی را داشته باشی؟»
بعد از یازده سپتامبر، با توجه به تغییرات گسترده قیمت کالاهای جهانی، این سوال و پاسخ به آن جایگاه مهمتری هم پیدا کرده است. نفت از بیست دلار به صدوچهل دلار، طلا از سیصد دلار به هزار و هشتصد دلار، مس از هزار و پانصد دلار به نه هزار دلار رسیده و همینطور افزایش حبابی قیمت ملک در آمریکا و بعد کاهش آن، بحرانهای اقتصادی که در اروپا و آمریکا شاهد آن هستیم همه و همه یک چیز را نشان میدهند و آن اینکه اگر افراد خودشان را برنامه ریزی نکنند، در آینده برایشان مشکلاتی به وجود میآید. یعنی هر فرد، خانواده، شرکت، کمپانی و مملکت موظف است بودجه ریزی درستی داشته باشد. آنچه الان در اروپا تحت عنوان ریاضت اقتصادی مطرح میشود، به این دلیل است که نتوانسته اند در گذشته خودشان را مدیریت کنند که الان مجبور شده اند، به خود ریاضت بدهند. انسان ها هم در گذر زندگی شان دائم باید این را مدنظرشان داشته باشند. آنها نباید دایم به این فکر کنند که در کشورهایشان آرامش برقرار است، تورم همیشه همین است، تعداد بچه ها و خرج زندگیشان همین است. آنها باید بدانند که مصادیق زندگی انسان در گذر زندگی خیلی تغییر میکند. من که الان نزدیک به شصت سال دارم، در جاهای مختلفی زندگی کرده ام، انقلاب را دیدم، جنگ را دیدم، سختی ها، فشارها و شرایط مختلف اقتصادی را دیده ام و آنچه میگویم نتیجه تجربیات زندگی من است.
صورت مساله ما این است که یک فرد چگونه باید زندگی و خانواده اش را مدیریت کند تا هر چه به پایان عمرش نزدیکتر میشود، مشکلات زندگیش کمتر شود. نکته کلیدی این است که شما هر چقدر سنتان بالاتر میرود، علی رغم آنکه تجربهتان بالاتر رفته است، توان فیزیکیتان کمتر میشود. هر چقدر که سنتان بالاتر میرود ریسک پذیریتان کمتر میشود. در جوانی شما خانهتان را راحت میفروشید و یک جای دیگر خانه میخرید اما در پیری کمتر این کار را انجام میدهید چون در صورت اشتباه فرصت جبرانتان کمتر است.
در دنیا ادبیات زندگی مردم به نوعی پیش رفته که وارد مراحل تازه ای شده اند که مردم ما هم باید آن را یاد بگیرند. آنها در این مورد دو سه تا کار کردند: یکی اینکه به مردم در دوره حقوق بگیری شان معافیتهای مالیاتی میدهند به شرطی که آن دارایی ها را در دوره بازنشستگی شان نگه دارند. در آمریکا اگر کسی برود واحد صندوقهای بازنشستگی را از بورس بخرد، از در آمد مشمول مالیاتش حذف میشود. یعنی اگر یک حقوق بگیر برود در صندوقهای مشاع سرمایه گذاری کند، مالیات نمی دهد. این موضوع باعث میشود که او در دوران کاری اش میل به مصرف اش را پایین بیاورد و میل به پس اندازش را بالا ببرد و به این ترتیب در دوران بازنشستگی کمتر به دولت فشار میآورد و توقعش کمتر است چون در دوران زندگی، خودش را برای آینده تربیت و تقویت کرده است. پس در این مورد ما دو مساله داریم: یکی اینکه مردم چکار باید بکنند و دیگر آنکه دولت ها چگونه باید از آنها حمایت کنند. دولت ها وظیفه دارند شرایطی را فراهم بیاورند که ابزارهای مشتقه ای با ضمانت کافی در بازار به وجود بیاورند که هر کسی با هر پس اندازی بتواند در آن حضور پیدا کند. بگذارید در این مورد بیشتر توضیح بدهم. شما ممکن است طلا بخرید، اما این طلا را چگونه در خانهتان نگه میدارید؟ هر کس که نمی تواند یک صندوق بخرد و طلاهایش را در آن نگه دارد. باید اوراق طلا وجود داشته باشد و خرید و فروشهای طلا در آن سیستم انجام شود. در دنیا ابزارهای ثانویه و بورس ها را رشد میدهند برای اینکه مردم بتوانند پس اندازها و سرمایه گذاریشان را به آن سمت میبرند.
***
درصد کمی از کسانی که وضعیت مالی خوبی دارند، با ارث به آن سطح رسیده اند. آنهایی که از این طریق پولدار میشوند معمولا بعد از مدتی آن را به باد میدهند، چون روش نگهداری آن را بلد نیستند. عمده کسانی که دارای ثروت و مکنتی هستند چند خصیصه اصلی دارند: اول آنکه ریسک پذیرفتند، دوم آنکه تلاش کردهاند و سومین نکته مهم هم این است که برای پسانداز اولیهشان که سرمایه اصلی آغاز به کارشان بود، میل به مصرفشان را کاهش دادند و میل به پسانداز را بالا بردند. یعنی یک کارمند به جای آنکه حقوقاش را بگیرد، به مسافرتهای آنچنانی برود و ماشیناش را گرانتر کند، زندگیش را در یک شرایط عادی نگه داشته و میل به پساندازش را بالا برد. من، قبل از کار بورس، اولین کار سرمایهگذاریام را در قبل از انقلاب این گونه شروع کردم. هفت هشت سال قبل از انقلاب یک ماشین برای خودم خریده بودم. رفته بودم پیش یکی از دوستانم. او به من گفت این ماشین ات را به صورت اجاره در یک شرکت در اهواز بگذار. جوان بودم و هر جوانی دوست دارد برای خودش ماشین داشته باشد اما من به جای استفاده از آن ماشین، آن را اجاره دادم. بعد از یک سال، با حقوقم و اجاره ای که از آن ماشین و ماشینهای بعدی میگرفتم، توانستم هفت هشت تا ماشین داشته باشم و کم کم هم یک شرکت حمل و نقل داشتم. آن شرایط صرفا به این خاطر برایم پیش آمده که از میل به مصرفم کم کرده، میل به پساندازم را بالا بردم. من یک آدم تحصیل کرده بودم، حقوق و مزایایم خوب بود و روزی هجده ساعت هم کار میکردم، یعنی پایه کاری من درست بود اما اصل آن بود که میل به پساندازم را بالا برده بودم.
نکته مهم دیگر این است که از پساندازی که جمع کرده اید درست استفاده کنید و آن را در جایی ببرید که درستترین و بهترین بازده را داشته باشید. در هر سن و سالی باید با اصول سرمایهگذاری، سرمایهگذاری کنید و پذیرش ریسک را هم داشته باشید. اینکه اصول سرمایهگذاری چیست و چگونه باید سرمایهگذاری کرد، ادبیات و مجالی دیگر میطلبد. وظیفه دولتها این است که کاری کنند که اگر کسی نخواست شرکت تاسیس کند، بتواند سرمایهاش را به شکل درست و مطمئن وارد بازار کند.
***
میل به پسانداز، میل به پسانداز، میل به پسانداز و کاهش میل به مصرف
توصیه من به مردم عادی که میخواهند در دوران بازنشستگی راحتتر باشند این است که میل به پسانداز را در خودشان نگه دارند حتی اگر حداقل دستمزد را میگیرند. کسی که الان برای ما چای آورد، شاید حداقل دستمزد را میگیرد اما میل به پسانداز دارد. من به او توصیه کردم که این میل را داشته باشد و اگر مثلا چهار صد هزارتومان میگیرد، کاری کند پنجاه هزار تومان برایش باقی بماند، نه اینکه برود کل چهارصد هزار تومان را خرج کند. البته بعضیها هم هستند که با چهارصد هزار تومان حقوق، ششصد هزار تومان خرج میکنند و دویست هزار تومان هم بدهی بالا میآورند. خرج تمامی ندارد. همیشه، در هر شرایطی، شرایط برای عدهای سخت بوده و خواهد بود. مهم این است که در همان دوران هم میل به پسانداز داشته باشید. میل به پسانداز، میل به پسانداز، میل به پسانداز و کاهش میل به مصرف.
سرقفلیتان را بشناسید
اعتقادم این است که هر کسی در هر جایی که کار کرده باشد، یک سرقفلی دارد. یک روز با کسی صحبت میکردم که در یک فروشگاه صنایعدستی کار میکرد و نمیدانست چکار باید انجام دهد. به او گفتم فرق تو با من این است که تو میدانی این صنایعدستی را از کجا میآورند، چه کسانی آنها را میسازند، چه جنسی را بهتر میخرند، چه جنس را بدتر میخرند و… این سرقفلی توست. آیا تا به حال به این موضوع توجه کرده بودی؟ گفت: نه. گفتم این سرمایه توست. تو الان داری به عنوان یک فروشنده کار میکنی اما آیا این عرضه را نداری که بروی در منبع، این اجناس را پیدا کنی، ارزانتر بخری و رابط تولیدکننده و فروشنده بشوی و جنس را به صاحب مغازهات با قیمت مناسبتر بفروشی؟ آیا نمیتوانی به دنبال صادر کردن این جنس باشی؟ آیا نمیتوانی برای خودت در یک جای دیگر، یک فروشگاه کوچک تاسیس کنی؟ هر کسی در هر جایی هر کاری کرده باشد، ناخواسته برایش سرقفلی درست شده است. شما اگر سر یک چهار راه هم بایستید، بعد از شش ماه میبینید که یک سری آدمهای تکراری از آنجا رد میشوند و شما نسبت به این موضوع، اطلاعات پیدا میکنید. به این میگویند سرقفلی. هر کس باید سرقفلی خودش را بشناسد. یک نفر در وزارت نیرو کار میکند و بازنشسته میشود. او اطلاعات آن صنعت را دارد. یکی در صنعت فولاد است، یکی در صنعت سیمان است، یکی در آموزش پرورش است و دیگران در جاهای دیگر. همه باید سرقفلی خودشان، در دوران خدمتشان را بشناسند و در صورتی که از نظر قانونی و امانت داری، مانعی وجود نداشت با رعایت اصول و اخلاقیات از این سرقفلی استفاده کنند.
باید به دنبال خبر بروید
اگر کسی وقتی به بازنشستگی میرسد کمبودهایی دارد، وقت دارد جبران کند. اگر فکر میکند برای کاری که میخواهد انجام زبانش ضعیف است، میتواند برود زبانش را قوی کند. برای یک کار ممکن است نیاز به مطالعه داشته باشد، باید مطالعه کند یا یک صنعت و حرفه را اضافهتر یاد بگیرد. او هر روز هم باید با توجه ویژه به اخبار گوش کند. خبر یعنی خبر خوب، خبر بد. هر خبری برای یک نفر خوش خبری است و برای دیگری بدخبری.وقتی قیمت طلا بالا میرود، برای شما که طلا دارید، این خوش خبری است و برای من که فرصت خرید آن را از دست دادم، خبری بد است. باید طوری تحلیل کنید که در روز دیگر، وقتی خبرها را میشنوید، بیشترین خبرهای خوش را داشته باشید. همین تحلیل خبر هم برای استفاده کردن از ثروتتان مهم است. باید عادت کنید با گوش کردن به خبرهای رادیو هم برای خودتان و خانوادهتان کسب و کار درست کنید و راهگشا باشید. باید خبر را دنباله کنید. الان شما میشنوید قیمت طلا دارد بالا میرود یا پایین میآید؛ از من سوال میکنید. من یک چیزی میگویم و دیگری یک چیز دیگر. کسی که ده درصد از زندگیش در بازار طلاست، باید روزی سه چهار ساعت در مورد طلا مطالعه کند نه اینکه بایستد به امید خدا تا ببیند چه میشود. من در مورد طلا اعتقاد متفاوتی با دیگران دارم و معتقدم بحران بیاعتمادی باعث بالا رفتن قیمت طلا شده و به نظرم اگر این اعتماد برگردد، قیمت طلا پایین میآید. البته در اینجا نمیخواهم راجع به این موضوع صحبت کنم. صاحبنظران دیگری هم هستند که نظرات دیگری دارند و اگر کسی مطالعه کند به نظرات همه واقف میشود و براساس آنچه که میآموزد و با تحلیل خودش تصمیم میگیرد. گول نخورید. هر دارایی مثل یک کبریت افروخته است و شما کبریت افروخته را در آخر سوختن آن به دستتان نگیرید.
بهینه و درست زندگی کنید
در گذشته ادبیات سرمایهگذاری ما این بود که یک مال که میخریدیم آن را، آنقدر نگه میداشتیم تا به وارث برسد و هیچ موقع به این فکر نمیکردیم که مثلاً این خانه را بکوبیم و بسازیم. یا از این محله به محله دیگری برویم و ملک بهتری بخریم. ادبیات زندگی نود درصد مردم اینگونه بود اما الان شرایط فرق کرده است.در شرایطی که تورم بالاتر از ده درصد است، مردم باید طوری زندگی کنند که بتوانند با این تورم مقابله کنند و ارزش ثروتشان پایین نیاید. شما یک خانه دارید که در آن کمدی گذاشتهاید که یک متر مربع از فضا را اشغال کرده و شما در آن کمد یک سری کریستال بیمصرف را گذاشتهاید که سال تا سال هم از آن استفاده نمیکنید در حالی که آن یک متر مربع که بیمصرف مانده، قیمتش چهارمیلیون تومان است. شما برای این متراژ اضافه پول شارژ هم میدهید در حالی که اگر همین چهار میلیون را در بانک بگذارید، بهره بانکیاش کلی پول میشود اما شما این کار را نمیکنید و دلتان خوش است که آپارتمان شما به جای صد متر، صد و یک متر است. بهینه و درست زندگی کردن، درست مصرف کردن آب، برق، گاز و همه چیز زندگی، یعنی کاهش مصرف و این کاری است که باید انجام دهید. کاهش مصرف و افزایش سرمایهگذاری چیزی است که در ادبیات همه ادیان مورد احترام است. این کار به خانواده، به رشد جامعه، به توسعه، به اشتغالزایی و به مملکت کمک میکند و ما اگر آن را یاد بگیریم هم خودمان را پوشش میدهیم و هم به جامعهای که در آن زندگی میکنیم کمک میکنیم.
دولت ها باید حمایت کنند
همانطوریکه قبلا هم عرض کردم، دولتها موظفند عمده سرمایهگذاریها را در راستای اوراقی ببرند که در بورسها قابل معامله باشد. الان اوراق سکوکات آمده، اوراق طلا آمده و شما میتوانید در بازار کالا خرید و فروش کنید و این باید ادامه پیدا کند. دولتها موظفند همه داراییهای واقعی که در جامعه هست را به بورسها بیاورند تا مردم بتوانند هر سهم یا کالا و اوراق مالی را که میخواهند بخرند و در موقع لزوم بفروشند. یعنی شما یک خانه ده میلیاردی را میبینید و طبیعی است که پولش را ندارید که آن را بخرید، اما دولتها باید فضایی را فراهم کنند که آن خانه تبدیل به واحدهای ده هزار تومانی شود و شما بروید با پولی که دارید، سهم خودتان را بخرید و سرمایهگذاری کنید. خوشبختانه الان بورس ما به اینجا رسیده است. یعنی شما به جای آنکه مس بخرید و در زیرزمین خانهتان انبار کنید، میتوانید به بازار بورس کالا بروید و هر مقدار که میخواهید اوراق مس بخرید و هر روز که خواستید آن را بفروشید. یعنی این امکانپذیر است و فقط باید آموزش ببینید و بلد باشید.
از آموختن نترسید
در همه جای دنیا، بهخصوص برای بازنشستگان کلاسهای آموزشی میگذارند اما در مملکت ما شاید این آموزش وجود نداشته باشد، با این حال مشکلی نیست. خیلی راحت میتوانید خودتان این فضا را برای خودتان ایجاد کنید. اگر کامپیوتر بلد نیستید میتوانید یاد بگیرید. خجالت ندارد اگر شما زبان بلد نباشید. میتوانید بروید یاد بگیرید. شاید شما این را ندانید که من بینایی اندکی دارم اما این ناتوانی من مانع از کار کردن من در دوران بازنشستگیام نشد. هر کس وقتی بازنشسته میشود قدرت ریسکپذیریاش پایین میآید و تواناییاش کم میشود اما چیزهای دیگری در او رشد میکند و هر کس باید از این خصوصیاتی که رشد پیدا کرده استفاده کند. فرق یک جوان با یک آدم مسن این است که یک جوان ممکن است نه ساعت در روز بخوابد اما یک آدم مسن ممکن است چهار پنج ساعت هم برایش کافی باشد و او میتواند از این وقت اضافه بهره بگیرد. جامعه به یک آدم مسن احترام بیشتری میگذارد و استفاده کردن از منابع برای او راحتتر است. مزایای دیگری مثل تجربه و میزان اعتماد افراد هم هست. یعنی اینطور نیست که یک آدم بازنشسته اگر قرار باشد کار کند مجبور باشد فقط یک سری کارهای فیزیکی انجام بدهد. البته آن کار هم کار است اما شاید او بتواند قابلیت بیشتری را در خودش پیدا کند و کارهای بزرگتری انجام دهد.
برای بازنشستگی برنامه ریزی داشته باشید
باید از قبل هم برنامهریزی کرد. کسی که پنج سال دیگر میخواهد بازنشسته شود، اگر فکر میکند هنوز برای خود آن سرقفلی را ایجاد نکرده، باید با مطالعه، تحقیق و هر راهی که فکر میکند، برای خودش ایجاد سرقفلی کند. یک انسان همیشه برای خودش ایجاد سرقفلی میکند. شما وقتی در محلهای زندگی میکنید، همین که میدانید بقالی کجاست، خرازی کجاست، کجای این محله مجوز ساخت ساختمان سه طبقه میدهند و کجای آن مجوز چهار طبقه و هر کدام از خانههای آن چه شرایطی دارند و شناختی که از آن محله دارید، این سرقفلیتان است. سرقفلی شما اطلاعات شماست. شما وقتی از این محله به محله دیگر میروید تا بفهمید کدام مغازه ارزان میفروشد و کدام گران، مقدار زیادی کلاه سرتان میرود. سرقفلی در هر شرایطی برایتان وجود دارد. مهم این است که شما چگونه از آن استفاده میکنید.
شناخت سرقفلیهای خودتان یک هنر است
ما میگوییم شناخت حق و استفاده کردن از آن در بخش توسعه یک راه است و در اینجا میگویم شناخت سرقفلیهای خودتان یک هنر است. بعضیها برای آنکه به دیگران چیزهایی بفهمانند، زبان خوبی دارند. بعضیها صبورند، به جاهایی میروند و پنج ساعت بد و بیراه میشنوند اما میتوانند تحمل کنند، این سرقفلی آنهاست. یکی هست که میتواند فروشنده خوبی باشد. یکی هست که خوشتیپ است. در آمریکا رئیسجمهورها را هم از بین افراد خوشتیپ انتخاب میکنند چون گروهی از اقشار جامعه به آنها رای میدهند. این هم سرقفلی آنهاست. خداوند یک تیپ خوب به آنها داده و از آن استفاده میکنند. بنابراین همه آدمها سرقفلیشان را دارند و باید از آن استفاده درست کنند. یک نفر هست که خانوادهاش شهرت خوبی دارند و او میتواند از این حسن شهرت، به نفع کار خودش استفاده کند.
سرقفلی من تواناییهایی بود که داشتم
پانزده سال پیش وقتی من بازنشسته شدم، هنوز کار میکردم اما در خانه بودم. تلفنهایم زنگ میخورد، کارهایم سرجایش بود و صبح زود هم بیدار میشدم. چون در دوران کارمندی ساعت شش و نیم، باید در اداره پشت میزم بودم. بنابراین عادت داشتم هر روز صبح ساعت پنج و نیم بیدار شوم و حالا در دوران بازنشستگی هم این کار را میکردم. بیدار میشدم و در آشپزخانه این طرف و آن طرف میرفتم در حالی که همسر و بچههایم خواب بودند. خلاصه آنکه خانمم گفت یا جای تو در اینجاست یا جای من بنابر این من دفتر گرفتم و کارم را آغاز کردم. من نمیتوانستم در خانه بمانم و فقط یک بازنشسته باشم. سرقفلی من تواناییهایی بود که داشتم بنابراین برای خودم کار تعریف کردم، ریسک پذیرفتم و کار را آغاز کردم. انسان همیشه با این شرایط مواجه است و باید ریسک بپذیرد و ریسکهایی بکند که با شرایط زندگی و سناش همخوانی داشته باشد.
علیرضا عسگری مارانی
مدیرعامل شرکت سرمایهگذاری ملی
true
false
false
false