×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

false
false
true
وقتی واکس کفش با خاویار کراسینگ اور می‌کند!

وقتی واکس کفش با خاویار کراسینگ اور می‌کند! هرچه را که بتوانیم گوشه دلمان بگذاریم این یکی رو نمی‌توانیم، زیرا در دوران نه چندان دور و یک بازه زمانی پر از استرس همین نویسنده خاطرات که در ادامه می‌آید، نزدیک بود کل کارمندان دفتر مرکزی شیلات ایران را در تهران به شمال و جنوب ایران منتقل کنند و در روزگاری که دفتر مرکزی شیلات امرکننده و مدیر عالی آن؛ رییس کل شیلات کشور بود متاسفانه کار به جایی رسید که اکثریت کارمندان شیلات ایران تمایل بیشتری برای کوچ تحمیلی( تبعید غیر اصولی) به استان‌های شمالی کشور داشتند.

به گزارش اکوپرشین، علیرضا کیهان پور،‌ مدیر اطلاع رسانی اتحادیه سراسری صیادی ایران: شرایط آب و هوایی نسبتا معتدل وبه ویژه نزدیکی به تهران داشتند که فوری رانت و پارتی بازی شروع شده و ادارات کل شیلات استان‌های شمالی مثلا طاقچه بالا گذاشته و بادی در غبغب مدیران کل این استان‌ها شبیه ورم وآماس بیماری اوریون بیرون زد که بیا و ببین!

علیرضا کیهان پور،‌ مدیر اطلاع رسانی اتحادیه سراسری صیادی ایران
علیرضا کیهان پور،‌ مدیر اطلاع رسانی اتحادیه سراسری صیادی ایران

و البته بگذریم بحث همسران شاغل برخی از کارمندان شیلات در تهران و اشتغال به تحصیل فرزندانشان در مدارس و مراکز آموزش عالی به جای خود که می‌توانست یک بحران و چالش بزرگ را رقم بزند و همان بلا و

کاری را که بر سر پرسنل سازمان میراث فرهنگی سابق آورده و به اجبار به شهر اصفهان کوچاندند و به خاطر این تصمیم یک شبه کارمندان این سازمان در چادرهای مسافرتی بزرگ به تفکیک خانم‌ها و آقایان سکنی گزیدند!. حادثه ای بود که به خیر گذشت.

می‌گویند یک روز کاروان خودرویی و موتوری رئیس جمهور اسبق بنا بر تردد از خیابان فاطمی غربی عبور کرده و تجمع کارمندان سازمان شیلات ایران برای استفاده از سرویس حمل ونقل را تصادفا می‌بیند و از همراهان با بیسیم و…سوال می‌کند که این ازدحام و تجمع در این ساعت ۱۵/۴۵ چیست؟ و جواب می‌آید

که موضوع تعطیل شدن و پایان ساعت اداری شیلات ایران در تهران است و در ادامه می‌گوید تهران چه کار با شیلات دارد و باید به شمال و یا جنوب کشور انتقال یابد به همین سادگی و تصمیم زیر دقیقه‌ای تا سر چهارراه امیر آباد شمالی به فاصله ۳۰۰ متر یا هزار وجب یا ۲۰۰ _ ۲۵۰ گام و قدم!!! و اما فرشته نجاتی رسید که همیشه دعا می‌کنیم:

 که خداوند منان والدین محترم معاون وزیر و سرپرست وقت سازمان شیلات ایران را در دنیا و آخر رحمت نماید که با تلاش و سختکوشی مضاعف از این فاجعه دور از منطق جلوگیری نمود. در ادامه لطفا با هم ازکتاب چاپ شده خاطرات رئیس جمهور اسبق یک قصه پر غصه اما با ماهیت شیلاتی بخوانیم که عینا باز نشر شده است:

در سال سوم از دوره دوم ریاست جمهوری ام، برای یک سفر استانی به  ساری رفته بودیم..

در بازگشت وقتی در فرودگاه ساری می‌خواستیم سوار هواپیما شویم، دیدم پسری در گوشه سالن مشغول فروختن چیزی است…

مشتری چندانی ندارد و خیلی مغموم است، دلم برایش سوخت…

گفتم جلو بروم و ببینم چه میفروشد و اگر بشود کمی از او خرید کنم….

به محافظان اشاره‌ای کردم و همه به طرفش رفتیم…

رفتم جلو و با او دست دادم، با لبخندی مصنوعی تحویلم گرفت، نگاهی به روی میزِ جلوی اون پسر کردم و دیدم دو مدل قوطی واکس یکی قهوه‌ای روشن و یکی مشکی جلوی اوست..

خواستم چیزی از او خریده باشم که پولی هم توی جیبش کرده باشم، سه تا قوطی از واکس‌های قهوه‌ای روشن و سه تا از سیاهها برداشتم و به محافظم دادم و رو به پسرک کردم و گفتم خسته نباشی پسرم…

آفرین به تو که با کسبِ حلال، روزیِ پاک در میارری..

باز هم لبخندی مصنوعی و بی روح تحویلم داد….

با خودم گفتم محال است مرا نشناخته باشد، ولی با اینحال در حالی که دست در جیب کتم میکردم که پول او را پرداخت کنم به او گفتم مرا میشناسی؟

 خیلی ریلکس و بی تفاوت گفت آره…

 احمدی نژادی…

 با اینکه از این طرز بیانش کمی دلخور شدم ولی لبخندی تحویلش دادم و گفتم؛

آفرین من احمدی نژادم..

 خدمتگزار شما….

 کارت بانکی ام را به طرفش گرفتم و پرسیدم چقدر شد؟

 پسر با یه جور بی تفاوتیِ آزار دهنده کارت رو از دستم گرفت و گفت رمز ؟

 رمز رو بهش گفتم و اونم کارت کشید و رسیدش رو با کارت بهم پس داد..

 در حالی که زیاد از برخوردِ سرد و بی تفاوتش راضی نبودم، ولی کارت و رسید را از او گرفتم وخواستم برگردم که چشمم به مبلغ افتاد!!

 دو ملیون تومن ؟؟!!؟

 برگشتم و به او گفتم این یک دزدی محرزو فسادِ عیان است. حالا چون توی فرودگاه هستی دلیل نمیشود که شش تا قوطی واکس رو اینطور گرون و بی قاعده بفروشی !!چه خبره؟؟

 مگر شهرِ هِرت است ؟؟

 پسرک در حالی که با گوشه چشم و نیشخندی معنا دار مرا می‌نگریست بدون هیچ گونه علائمِ ترس یا نگرانی در صورتش گفت:

 متاسفم واسه اونایی که به تو رای دادند…!!

 در حالی که خودم و محافظام از تعجب شاخ درآورده بودیم و هیچ کس هیچی نمی گفت و فقط بادهن باز نگاش میکردیم…

آخر پسر گفت: اینا خاویاره، خاویار خزر، اون قوطی زرده خاویار طلاییه و این سیاهه خاویار سیاه..

هیچی دیگه نایلون رو برداشتم و رفتم طرف هواپیما….

بگذریم و زیاده عرضی نیست اما لبخند و خنده در این شرایط حملات کرونای چموش، موذی وکشنده خالی از لطف نبوده و مقاومت و ایمنی خدادادی بدن را افزایش می‌دهد. راستی فلاکوم و بسته بندی خاویار صادراتی را خوب بشناسیم که به جای آن ، به ما واکس نفروشند!!!.

true
false
false
false

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false